مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

کلبه ی ارواح قسمت اول

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ب.ظ


ریچاردس٬ آنجلا٬سلنا٬ مایکل و برایان دوستانی بودند که برای تحقیق علمی در رابطه با طبیعت و درختان به جنگلی در شرق سانفرانسیسکو رفته بودند٬ در اواخر راه ماشینشون خراب میشه و دقیقا گیر میکنن وسط جنگل. کمی جنگل را جست و جو میکنند و کلبه ای را پیدا میکنند٬ تصمیم میگیرند شب را در آن خانه بمانند و صبح به دنبال تعمیرکار بگردن تا ماشینشون رو درست کنه...

در کلبه ی سرد و ترسناک را باز کردن. 

برایان گفت:هوووو خیلی سرده هوا. 

آنجلا گفت:امشبو یجوری همینجا سر میکنیم فردا میریم سراغ تحقیق و تعمییر کار برای ماشین.

سلنا گفت:اگه بشه بمونیم.

مایکل گفت:کی حاضره الان بریم جنگل واسه تحقیق.


برایان و سلنا قبول نکردن.

ریچاردس گفت:باشه پس شما دو تا خونه بمونید ما میریم زود برمیگردیم.

برایان و سلنا قبول کردن و در کلبه ماندند.

ریچاردس٬آنجلا و مایکل هم به جنگل تاریک رفتن. مایکل چراغ قوه دستش بود و آنجلا هم دوربین فیلم برداری را گرفته بود٬ ریچاردس هم توضیح میداد... اما برگردیم به خانه. سلنا و برایان صدایی از دستشویی شنیدن٬

برایان گفت:خیلی عجیبه که یه کلبه دستشویی داره نه سلنا؟

سلنا گفت:بریم ببینیم صدای چیه!!!

به آرامی و با ترس به سمت دستشویی رفتن ولی چیزی در انجا نبود٬ ناگهان صدا قطع شد و در دستشویی خود به خود بسته شد. سلنا جیغ زد وبرگشت و به برایان نگاه کرد. چشمان او سفید شده بود و مدام جمله ای را تکرار میکرد: من کاری نکردم٬ من بیگناهم...

ناگهان برایان به سلنا حمله ور شد و سلنا جیغ بلندی زد. صدای جیغ توجه مایکل رو به خودش جلب کرد...بچه ها گوش کنید صدای جیغه از تو کلبه میاد.به کلبه برگشتن. سکوت حکم فرما بود٬ناگهان برق دستشویی روشن شد. ریچاردس به سمت دستشویی رفت اما چیزی که دید باورش نمیشد. جسد سلنا که خون از چشمان و دماغش سرازیر میشد را دید. ناگهان از پشت در برایان به ریچاردس حمله ور شد. به سختی او را به اتاقک کلبه بردند و دستانش را به بخاری کهنه ای که انجا وجود داشت بستند و از خانه بیرون زدند. 

مایکل گفت:وای پسر اون چی بود.

آنجلا گفت:بچه ها من یه چیزایی در مورد این کلبه تو این جنگل شنیده بودم ولی فکر نمیکردم واقعی باشه. شنیده بودم که سال ها پیش یه دختر بیگناه رو تو زیرزمین این کلبه بی دلیل کشتن. گفته میشه روح اون دختر هنوز تو کلبه هست.

ریچاردس گفت:اینارو الان داری میگی!؟!

مایکل گفت:بیایید فرار کنیم.

ریچاردس گفت:الان شبه بریم گم میشیم باید برگردیم به کلبه.

پایان قسمت اول



  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ب.ظ
  • اریا کیخا سیستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی