مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان شب درخانه ی ارواح» ثبت شده است

هرسه وارد کلبه شدند.

مایکل گفت: بچه ها چیکار کنیم؟ 

آنجلا گفت:می ترسی؟

مایکل گفت:اره میترسم اقا من میترسم نه که خودت نمیترسی!!!

ریچاردس گفت:بچه ها بحث نکنید. فعلا همینجا میمونیم.

ناگهان صدای افتادن یک شئ شنیده شد. صدا از اتاق میامد. همان اتاقی که برایان درونش بسته شده بود. هرسه به سمت اتاق رفتند و در را باز کردن. بخاری روی زمین افتاده و شکسته بود و خبری از برایان نبود. ناگهان برایان از پشت در مایکل را به داخل اتاق کشید و در خود به خود بسته و قفل شد. ریچاردس و آنجلا هم دوبار از خانه بیرون رفتند. 

آنجلا با گریه گفت: این چیه. چه چیز مسخره ایه که داره اینجوری میشه٬ مایکل هم مرد.


ریچاردس٬ آنجلا٬سلنا٬ مایکل و برایان دوستانی بودند که برای تحقیق علمی در رابطه با طبیعت و درختان به جنگلی در شرق سانفرانسیسکو رفته بودند٬ در اواخر راه ماشینشون خراب میشه و دقیقا گیر میکنن وسط جنگل. کمی جنگل را جست و جو میکنند و کلبه ای را پیدا میکنند٬ تصمیم میگیرند شب را در آن خانه بمانند و صبح به دنبال تعمیرکار بگردن تا ماشینشون رو درست کنه...

در کلبه ی سرد و ترسناک را باز کردن. 

برایان گفت:هوووو خیلی سرده هوا. 

آنجلا گفت:امشبو یجوری همینجا سر میکنیم فردا میریم سراغ تحقیق و تعمییر کار برای ماشین.

سلنا گفت:اگه بشه بمونیم.

مایکل گفت:کی حاضره الان بریم جنگل واسه تحقیق.


برایان و سلنا قبول نکردن.

ریچاردس گفت:باشه پس شما دو تا خونه بمونید ما میریم زود برمیگردیم.

برایان و سلنا قبول کردن و در کلبه ماندند.

ریچاردس٬آنجلا و مایکل هم به جنگل تاریک رفتن. مایکل چراغ قوه دستش بود و آنجلا هم دوربین فیلم برداری را گرفته بود٬