مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان شهرارواح» ثبت شده است

هرسه وارد کلبه شدند.

مایکل گفت: بچه ها چیکار کنیم؟ 

آنجلا گفت:می ترسی؟

مایکل گفت:اره میترسم اقا من میترسم نه که خودت نمیترسی!!!

ریچاردس گفت:بچه ها بحث نکنید. فعلا همینجا میمونیم.

ناگهان صدای افتادن یک شئ شنیده شد. صدا از اتاق میامد. همان اتاقی که برایان درونش بسته شده بود. هرسه به سمت اتاق رفتند و در را باز کردن. بخاری روی زمین افتاده و شکسته بود و خبری از برایان نبود. ناگهان برایان از پشت در مایکل را به داخل اتاق کشید و در خود به خود بسته و قفل شد. ریچاردس و آنجلا هم دوبار از خانه بیرون رفتند. 

آنجلا با گریه گفت: این چیه. چه چیز مسخره ایه که داره اینجوری میشه٬ مایکل هم مرد.

اگر کسی در راهروهای بناهای قدیمی قدم بزند به وضوح صدای شکسته شدن شیشه و خرد شدن سنگ‌ها را می‌شود.

کمی بعد هم صدای گریه یک زن در سکوت شهر می‌پیچد...


بهانگاره یکی از عجیب‌ترین شهرهای هندوستان است؛ شهری قدیمی، متروکه و خالی از سکنه که در حاشیه پارک جنگلی ساریسکا در ایالت راجستان  قرار گرفته. ترس و وحشتی که خرابه‌های این شهر به دل انسان‌ها می‌اندازد و داستان‌هایی که درباره ارواح سرگردان آن نقل می‌شود این روزها توریست‌ها و گردشگران ماجراجو و کنجکاو زیادی را به این منطقه می‌کشاند.البته این شهر قدیمی فقط تا قبل از غروب خورشید شلوغ است چون هیچ کس جرأت ندارد بعد از غروب آفتاب به این منطقه قدم بگذارد.


 این موضوع آن‌قدر جدی است که حتی در مدخل ورودی شهر هم به آن اشاره شده؛ جایی که روی یک تابلو با حروفی بزرگ نوشته شده «ورود به شهر بهانگاره بعد از غروب آفتاب ممنوع است!»    این هشداری است که مقامات دولتی به گردشگران داده‌اند چرا که خیلی‌ها می‌گویند بهانگاره محل زندگی ارواح و اشباح سرگردانی است که شب‌ها بیرون می‌آیند.

 اشباح این شهر به اندازه‌ای مشهور شده‌اند که حتی سازمان باستان‌شناسی هند در این شهر هیچ دفتری ندارد، درحالی‌که