مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

کلبه ی ارواح قسمت دوم

سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ

هرسه وارد کلبه شدند.

مایکل گفت: بچه ها چیکار کنیم؟ 

آنجلا گفت:می ترسی؟

مایکل گفت:اره میترسم اقا من میترسم نه که خودت نمیترسی!!!

ریچاردس گفت:بچه ها بحث نکنید. فعلا همینجا میمونیم.

ناگهان صدای افتادن یک شئ شنیده شد. صدا از اتاق میامد. همان اتاقی که برایان درونش بسته شده بود. هرسه به سمت اتاق رفتند و در را باز کردن. بخاری روی زمین افتاده و شکسته بود و خبری از برایان نبود. ناگهان برایان از پشت در مایکل را به داخل اتاق کشید و در خود به خود بسته و قفل شد. ریچاردس و آنجلا هم دوبار از خانه بیرون رفتند. 

آنجلا با گریه گفت: این چیه. چه چیز مسخره ایه که داره اینجوری میشه٬ مایکل هم مرد.

ریچاردس گفت: آنجلا ما اگه الان فرار کنیم تو جنگل گم میشیم مجبوریم بمونیم. هوا هم خیلی سرده. 

ناگهان توجه ریچاردس به اتاقک کنار خانه افتاد. 

به انجلا گفت:بریم اونجا رو ببینیم.

در ان اتاقک چیزی نبود جز«یک کتابچه٬ اره برقی٬ کبریت و نفت» آنجلا کبریت را برداشت و در جیبش گذاشت٬ ریچاردس هم کتابچه را برداشت و خواند.


«این کتاب اتفاقات ماورا الطبیعه است٬ من دکتر برندی متخصص اتفاقات ماورا الطبیعه هستم. من و برخی از همکارانم برای تحقیق در رابطه با این خانه به اینجا آمدیم٬ الان همه آنها مرده اند و من دارم این نامه را مینویسم. این کبریت و نفت برای سوزاندن خانه است که شما باید ان را بسوزانید٬ البته قبل از اینکه آمپول را از زیرزمین بردارید. با زدن آمپول به جسمی که روح درون آن است میتوانید روح را از آن خارج کنید. ولی مراقب باشید. زیرزمین خطرناک ترین نقطه ی خانه است. در زیر زمین این خانه حدود۱۰۰ سال پیش دختری بی گناه کشته شده است و روحش همچنان داخل این خانه است.»


ریچاردس پس از خواندن نامه اره برقی را برداشت و به آنجلا گفت:بیا بریم زیرزمین. 

چرا چی شده؟ اون تو چی نوشته؟

ریچاردس همه چیز را به آنجلا توضیح داد. به زیر زمین رفتند. صدا های جیغ از آنجا میامد. یک نفر مدام فریاد میزد و کمک میخواست. وارد زیرزمین شدند. آمپول روی میز بود. ریچاردس آمپول را برداشت. هنگام برگشت در زیرزمین خود به خود بسته و قفل شد. آنجلا کبریتی را روشن کرد. ناگهان با یک دختر مواجه شد که چشمانش سفید بود و به او میخندید. دندان هایش ترسناک بود و مدام قه‍قهه میزد. ریچاردس اره برقی را روشن کرد و در زیرزمین را خورد کرد٬ سپس دست آنجلا را گرفت و از آنجا فرار کردند. به اتاقی که مایکل برایان انجا بودند رفتند. برایان و مایکل را بیهوش دیدند. ناگهان برایان به سمت ریچاردس حمله ور شد و مدام به او مشت میزد. از دهانش کف میامد. آنجلا ترسید و آمپول را به گردن برایان زد...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ
  • اریا کیخا سیستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی