مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

نوشته ی روی سنگ قبرم را تصحیح کنید.

پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ

این ماجرا واقعی است:


  

این ماجرا را اززبان معلمم اقای(دوفین) برای شما شرح می دهم:

در آن عصر سرد و بارانی از محل کارم خارج شدم. چیزی به تاریکی هوا باقی نمانده بود. همیشه از برگشتن به خانه در تاریکی نفرت داشتم، ولی آن روز کارم به درازا کشیده بود. در نتیجه تصمیم گرفتم قبل از آنکه خیلی تاریک شود، از راه میان بر به خانه برگردم. 

راه میان بر از داخل یک گورستان می گذشت. در شهر کوچک محل سکونتم، ماجراهای مرموز و عجیب و غریبی در رابطه با گورستان سر زبانها افتاده بود. اگرچه، من همیشه به صحت آنها مشکوک بودم. راستش را بخواهید، اصلا به روح و این طور مسائل فکر نمی کردم. همیشه گمان می کردم که عده ای این ماجراها را از خود در می آورند تا عده دیگر را به وحشت بیندازند. از این رو کلاهم را سرم گذاشتم و به سمت خانه به راه افتادم. اگرچه، باران بند آمده بود، ولی کوره راه میان بر گل آلود و خیس بود. در حالی که فکرم را متمرکز کرده بودم، وارد گورستان شدم.


اواسط راه بودم که ناگهان صدای ضعیف ضربه های ملایمی را به سنگ شنیدم. نمی توانستم بفهمم سر و صدا از کدام قسمت به گوش می رسد، ولی به نظر می رسید جلوتر از من باشد. بی اعتنا به آن به راهم ادامه دادم؛ چون نمی خواستم دیر به خانه برسم. 

معذالک هرچه جلوتر می رفتم، آن صدا بلند و بلندتر می شد. آن چنان که تقریبا اعصابم خرد شده بود و گمان می کردم شخصی سعی دارد به این وسیله سر به سرم بگذارد. ولی آن روز به شدت خسته بودم و اصلا حال و حوصله شوخی نداشتم؛ با این حال صدا آن چنان بلند و نزدیک شد که متوجه شدم منبع آن از کجاست. تصمیم گرفتم به آن سمت بروم تا علت را جویا شوم. 

در نتیجه به آرامی راهم را به سمت صدا کج کردم. ناگهان با مردی سفیدرنگ مواجه شدم که روی سنگ قبری دولا شده بود و به آن ضربه می زد. قبل از آنکه بتوانم دهام را باز کنم و علت کارش را از او بپرسم، او دست از ضربه زدن برداشت و به من خیره شد. اگرچه در ظاهر او چیز غیرعادی یا حتی ترسناک وجود نداشت، ولی حالت چشمانش باعث شد که مو به تنم راست شود. او مستقیم به چشمان من زل زد و گفت: «به آنها بگو نامم را روی سنگ قبر اشتباه نوشته اند، باید هرچه زودتر آن را تصحیح کنند!» و بعد در تاریکی غیبش زد... وقتی دنبال ماجرا را گرفتم متوجه شدم که راست گفته و نامش را روی سنگ قبر اشتباه نوشته اند. از آن به بعد بود که به وجود ارواح پی بردم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ
  • اریا کیخا سیستانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی