مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

مطالب خواندنی

تلاش می شود مطالب جذاب وموردعلاقه منتشرشود

در حالیکه در داخل ایران ابعاد گسترش علوم مختلف و دستیابی به فناوری جدید در دستور کار مسؤولان و داشمندان جوان کشورمان قرار گرفته است، در اقصی نقاط جهان نیز دانشمندان و فرهیختگان ایرانی، خلاقیت های علمی خود را به نمایش می گذارند.

تعجب نکنید چون هیچ ادعایی در کار نیست و قرار هم نیست ناسا به ایران اسباب کشی کند اما مرور گوشه ای از لیست ایرانیان فعال در نــاسا گویای حق آب و گل داشتن ایرانی ها در آن سازمان فضایی بزرگ هست که جای بسی تامل دارد … به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از ایسنا، پروفسور محمد جمشیدی، مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضایی ناسا و همچنین مدیر کنترل تکنیک ایستگاه فضایی ناسا فیروز نادری، مدیر برنامه اجرایی منظومه شمسی در ایستگاه فضایی ناسا حمید برنجی، عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی ناسا قاسم اسرار، عضو هیئت مدیره ایستگاه فضایی ناسا کاظم امیدوار، عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی ناسا رضا غفاریان، مهندس لابراتوار نیرو محرکه جت ایستگاه فضایی ناسا پروفسور پرویز معین، رئیس موسسه مرکزی تحقیقاتی دانشگاه ناسا در آمریکا پروفسور صمد حیاتی، عضو هیئت مدیره ایستگاه فضایی ناسا خانم آزاده تبازاده، دانشمند ارشد فیزیک ایستگاه فضایی ناسا عبد الحمید کریمی، فعالیت در بخش ساخت موشک های فضایی در ناسا خانم دکتر مقدم، فعالیت در آزمایشگاه پیشرانش جت بر روی رادارها در ناسا در گزارش ها آمده؛ حدود 70 الی 80 ایرانی در ناسا فعالیت دارند و طبق آخرین آماری که گرفته شده و در روزنامه space چاپ شده 43 درصد از کادر پژوهشی ناسا از پژوهشگران ایرانی می باشند! ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که بدانیم؛ دکتر مصطفی چمران سردار شهید جبهه های خوزستان و جنگ های نامنظم چریکی نیز از نوابغ ایرانی بود که در هنگام تحصیل در آمریکا در یکی از بخش های ناسا فعال بود.

یک شئ نورانی عجیب در آسمان دو شهر پاوه و رویدر رویت شد.

به گزارش مهر، یک شئ نورانی پرنده حدود ساعت ۱۹ امروز یکشنبه در آسمان شهر پاوه رویت شد و باعث شگفتی مردم گردید.

این شئ نورانی که ابتدا یک چراغ روشنی داشت و بعد چند چراغ آن روشن و نورانی‌تر شد بیش از ۱۰ دقیقه در آسمان رویت و سپس محو شد.

هنور مراجع رسمی مشخص نکردند که این شئ که شباهت زیادی به یک بشقاب پرنده داشت چه بود و متعلق به کجاست.

شهرستان پاوه با بیش از ۶۰ هزار نفر جمعیت در ۱۲۰ کیلومتری شمال غربی کرمانشاه و در جوار مرز عراق واقع شده است.

مشاهده شی نورانی عجیب در آسمان شهر رویدر

همچنین به گزارش فارس، شی نورانی عجیبی امشب در آسمان شهر رویدر برای دقایقی ظاهر شد که تعجب مردم را به دنبال داشت.

شی نورانی امشب حدود ساعت 19 در آسمان رویدر ظاهر شد.
شاهدان عینی می‌گویند این شی پرنده با نوری خیره‌کننده از سمت شمال شهر رویدر حرکت کرده و به سمت جنوب این شهر رفت و در انتها از دیدگان مردم ناپدید شد.
شی مورد نظر کروی شکل بوده و در دو طرف آن حالتی پرانتزی داشت که به سمت جلو متمایل بود.

ظهور این شی در آسمان شهر روید مورد توجه و تعجب مردم شهر رویدر قرار گرفت.
این شی نورانی پس از حدود 10 تا 15 دقیقه با ارتفاع گرفتن از موقعیت قبلی خود از دید مردم محو شد.

هنوز گزارشی رسمی از ماهیت این شی نورانی پرنده منتشر نشده است.
رویدر شهری است از توابع شهرستان خمیر در استان هرمزگان واقع شده‌است. شهر رویدر در ۸۷ کیلومتری شمال غربی بندر خمیر و ۱۴۰ کیلومتری بندرعباس واقع شده‌است.
 

بازتاب قهرمانی ایران در جام جهانی کشتی


جام جهانی کشتی آزاد که با پیروزی ملی‌پوشان ایران مقابل آمریکا در فینال رقابت‌ها و ششمین قهرمانی متوالی ایران پایان یافت، بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های بین‌المللی داشته است.


به گزارش "ورزش سه" و به نقل از فدراسیون کشتی، تیم ملی کشتی آزاد بزرگسالان ایران روز جمعه در دیدار فینال چهل و پنجمین دوره جام جهانی کشتی آزاد با پیروزی برابر تیم قدرتمند آمریکا برای هشتمین مرتبه بر سکوی قهرمانی قرار گرفت که این موضوع بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های بین‌المللی داشت.

 

* خبرگزاری فرانسه: هرچه را در رسانه‌ها می‌شنوید یا می‌خوانید، باور نکنید

 

خبرگزاری فرانسه در گزارشی نوشت: با وجود منازعه میان ایران و آمریکا بر سر تحریم‌ها و آزمایش‌های موشکی، ورزشکاران دو کشور روز جمعه در فینال جام جهانی کشتی آزاد با هم کشتی گرفتند و ایران در نهایت پیروز شد.

 

بعد از دو روز رقابت در شهر کرمانشاه، ایران قهرمان جام شد.

 

کشتی‌گیران ایرانی مقابل تیم آمریکا، در چهار وزن اول پیروز شدند، اما شکست کشتی‌گیران ایران در سه وزن بعدی هواداران ایرانی را شوکه کرد. همین امر فشار را بر کمیل قاسمی برابر نیک گویازدوفسکی در فینال وزن 125 کیلوگرم افزایش داد؛ پیروزی قاسمی جام را نصیب ایران کرد.

 

در رقابت‌های سال گذشته تیم ایران با شکست روسیه در خاک آمریکا قهرمان جام شده بود.

 

مسابقات امسال تحت الشعاع تنش‌های سیاسی بین تهران و واشنگتن قرار گرفت که از زمان آغاز کار دونالد ترامپ رئیس جمهوری جدید آمریکا تشدید شده است.

 

به دنبال فرمان اجرایی ترامپ در مورد ممنوعیت ورود شهروندان هفت کشور، ایران نیز با روادید 13 کشتی‌گیر آمریکایی برای شرکت در این جام مخالفت کرد، اما به دنبال تصمیم دادگاه فدرال آمریکا که فرمان ترامپ را متوقف کرد، ورزشکاران آمریکایی هم اجازه ورود به ایران را بدست آوردند.

 

جردن باروز، دارنده دو عنوان قهرمانی جهان و مدال طلای المپیک در صفحه شخصی خود در شبکه‌های اجتماعی نوشت: از استقبال گرمی که در اینجا دریافت کردیم بسیار ممنون هستم و بیش از آن از اینکه این سفر میسر شد سپاسگزارم.

 

وی در زیر تصویری از خود در حالی که هواداران ایرانی او را در فرودگاه احاطه کرده‌اند، نوشت: ما از حضور در ایران و رقابت در این کشور بسیار خوشحالیم.

 

لغو فرمان اجرایی ترامپ امکان اعزام بیشتر اعضای تیم تیراندازی با کمان ایران برای شرکت در مسابقات آمریکا را میسر ساخت.

 

کشتی ورزش محبوبی در ایران است. بر اساس گزارش رسانه‌های ایران هواداران برای خرید بلیت فینال جام در خارج از ورزشگاه صف کشیده بودند.

 

ریچارد پری یک کشتی‌گیر دیگر آمریکایی نیز در صفحه شخصی خود در شبکه‌های اجتماعی با اشاره به استقبال گرمی که در ایران مشاهده کرده است، نوشت: هرچه را در رسانه‌ها می‌شنوید یا می‌خوانید، باور نکنید. کشتی فراتر از مرزها است.

 

* خبرگزاری رویترز:

 

خبرگزاری رویترز نیز در گزارشی نوشت: کمیل قاسمی، دارنده مدال نقره المپیک حریف آمریکایی خود را با نتیجه 5 بر صفر شکست داد تا ایران در فینال جام جهانی با نتیجه 5 بر 3 قهرمان شود. بعد از این مسابقه آنها در حضور هواداران مودبانه دست دادند.

 

سپس قاسمی پرچم ایران را بالای سرش نگه داشت و بعد، آن را در وسط کشتی گذاشت و سجده کرد.

 

* سی ان ان:

 

تارنمای خبری شبکه سی ان ان آمریکا نیز در گزارشی از جام جهانی کشتی آزاد کرمانشاه نوشت: غیبت آمریکا در جام جهانی احتمالا فاجعه‌ای برای این ورزش پدید می‌آورد. آمریکا، ایران و روسیه قدرت‌های کشتی در جهان هستند.

 

رسول خادم، رئیس فدراسیون کشتی ایران در حاشیه جام جهانی کرمانشاه به سی ان ان گفت: جام جهانی بدون آمریکایی‌ها یک جام جهانی واقعی نبود.

 

کایل اسنایدر، دارنده مدال طلای المپیک نیز در یک جلسه تمرین، ‌با اشاره به 3 سال حضور خود در رقابت‌های جهانی گفت: هر ایرانی که با او ارتباط داشته‌ام بسیار محترم و مودب بوده است.

 

اسنایدر با اشاره به مسائل سیاسی که بین دو کشور در جریان است، گفت: در این ورزش این آشفتگی را نمی‌بینید. ما برای یکدیگر به عنوان رقابت کننده و به عنوان انسان احترام قائل هستیم.

 

کشتی یکی از ورزش‌های محبوب در ایران است و بسیاری از کشتی‌گیران تیم آمریکا در این کشور شهرت دارند.

 

باروس گفت: در آمریکا ما نامتناسب و ناجور و در ایران قهرمان هستیم.

 

وی قبل از فینال روز جمعه گفت: ما برای پیروزی به اینجا آمدیم، اما فکر می‌کنیم این جام فرصتی است تا ارتباط عالی خود را نشان دهیم.

 

* تایم:

 

پایگاه اینترنتی نشریه تایم درگزارشی نوشت: همزمان با حضورتیم ملی آمریکا در سالن برگزاری جام جهانی کشتی آزاد در کرمانشاه تشویق‌ها آغاز شد. ایرانی‌ها در سالن مسابقات شروع به تشویق جردن باروز شناخته شده ‌ترین کشتی‌گیر آمریکا در میان تماشاگران کردند.

 

آنچه این مسابقه را قابل توجه می‌کند این است که یک هفته قبل از برگزاری مسابقات بسیار بعید بود که آمریکایی‌ها حتی اجازه پیدا کنند برای شرکت در این مسابقات وارد خاک ایران شوند.

 

به نوشته این نشریه، پس از فرمان جنجالی رئیس‌جمهوری آمریکا در مورد ممانعت از ورود اتباع هفت کشور از جمله اتباع ایرانی به خاک آمریکا به نظر می‌رسید که ایران نیز اقدام متقابل انجام دهد و اجازه ندهد کشتی‌گیران آمریکایی وارد خاک آمریکا شوند، اما در نهایت ایران اجازه حضور این کشتی‌گیران آمریکایی را صادر کرد.

 

نشریه تایم در ادامه گزارش خود عنوان کرد: البته این اولین بار نیست که به رغم تنش‌های دوجانبه، تیم‌های کشتی ایران و آمریکا رودروی هم قرار گرفتند. در سال 1998 کشتی‌گیران آمریکایی اولین ورزشکاران این کشور بودند که از زمان انقلاب در سال 1979 به تهران سفر کردند. از آن زمان به بعد ایران و آمریکا چندین مرتبه تیم‌های خود را برای برگزاری مسابقات به مصاف یکدیگر اعزام کردند.

 

تایم نوشت: تیم کشتی آمریکا بار دیگر در ایران حضور یافت تا در مسابقات جام جهانی شرکت کند. تیم کشتی آمریکا در بدو ورود به فرودگاه کرمانشاه با گل و هدیه مورد استقبال قرار گرفت. این در حالی است که مدیران و مربیان تیم آمریکا نیز اجازه یافتند از مجموعه طاق بستان بازدید کنند.

 

* سی ان ان:

 

پایگاه اینترنتی شبکه سی ان ان نیز در گزارشی عنوان کرد: کشتی‌گیران آمریکایی در بحبوجه ایجاد تنش‌های جدید میان تهران و دولت ترامپ به ایران سفر کردند و این در حالی است که روادید این کشتی‌گیران آمریکایی تا دقایق آخر صادر نشده بود.

 

باروز به شبکه سی ان ان گفت: سخت است؛ شرایطی پیش آمده بود که دائم این سوال را مطرح می‌کردیم که آیا به ایران می‌رویم؟ آیا به ایران نمی‌رویم؟ سخت است.

 

کایل اسنایدر، دارنده مدال طلای المپیک آمریکا در یکی از جلسات تمرینی‌اش در کرمانشاه نیز گفت: 3 سال است که در مسابقات خارجی کشتی می‌گیرم و با هر ایرانی که برخورد کردم قابل احترام و بسیار مودب بودند. ما به عنوان رقیب و انسان به یکدیگر احترام می‌گذاریم.

 

در گزارش سی ان ان آمده است: کشتی‌گیران آمریکایی در ورزشگاه کرمانشاه با استقبال روبرو شدند. کشتی‌گیران آمریکایی این موضوع را درک می‌کنند که در بحبوحه تنش‌های دیپلماتیک میان کشورشان و ایران قرار دارند، اما اجازه نمی‌دهند که سیاست دیدگاه آنها را در قبال ورزشکارانی که با آنها مصاف می‌دهند، لکه دار کند.

 

* رویترز:

 

خبرگزاری رویترز نیز در گزارشی در مورد برگزاری جام جهانی کشتی در کرمانشاه نوشت: ایران در فینال این رقابت‌ها آمریکا را شکست داد و مدال طلا را از آن خود کرد. کمیل قاسمی توانست رقیب آمریکایی خود را شکست دهد و در نهایت ایران 5 بر 3 پیروز بازی فینال شد. پس از این بازی، دو طرف مودبانه مقابل تماشاگران با یکدیگر دست دادند.

 

2 کشور در روابط ورزش کشتی رابط دوستانه‌ای دارند، اما در هفته‌های اخیر به خاطر یکسری اتفاقات این روابط در بوته آزمایش قرار گرفته بود. ایران می‌خواست به دلیل فرمان جنجالی ترامپ برای کشتی‌گیران روادید صادر نکند، اما در نهایت این روادید برای کشتی‌گیران آمریکایی صادر شد. کشتی‌گیران آمریکایی 9 بار در رقابت‌های جام تختی در ایران حضور داشتند و این در حالی است که مقامات کشتی آمریکا اعلام کردند که از دهه 90 تاکنون آمریکا 16 بار میزبان کشتی‌گیران ایرانی بوده است.

 

* آسوشیتدپرس:

 

خبرگزاری آسوشیتدپرس نیز در گزارشی به برگزاری رقابت‌های جام جهانی کشتی در ایران با حضور تیم کشتی آمریکا اشاره کرد و عنوان کرد: ایران روز جمعه با شکست دادن آمریکا قهرمان جام جهانی کشتی شد.

 

به دنبال پیروزی ایران صدها شهروند کرمانشاه به خیابانها ریختند و شادی کردند. حسن روحانی رئیس جمهوری ایران نیز قهرمانی ایران را در این رقابت‌ها تبریک گفت. به رغم تنش‌ها میان دو کشور، تیم‌های کشتی ایران و آمریکا اغلب برای حضور درمسابقات با یکدیگر روبرو می‌شوند.

 

* واشنگتن پُست:

 

پایگاه اینترنی روزنامه واشنگتن پُست نیز درگزارشی ضمن اشاره به برگزاری جام جهانی کشتی در کرمانشاه نوشت: در نهایت پس از اتفاقات اخیر کشتی‌گیران آمریکایی برای حضور در رقابت‌های جهانی وارد ایران شدند. این مسابقات در بحبوحه تنش‌های دیپلماتیک برگزار شد و آمریکا در فینال از ایران شکست خورد و در مکان دوم قرار گرفت.

 

نناد لالویچ رئیس اتحادیه جهانی کشتی نیز گفت: پیش از این نیز اثبات شده بود که کشتی می‌تواند مردم و کشورها را به هم نزدیک کند.

 

این درحالی است که فدراسیون کشتی آمریکا در توییتی از طرفداران ایرانی به خاطر تشویق کشتی‌گیران آمریکایی قدردانی کرد.

 

 

* بازتاب قهرمانی تیم ایران در سایت اتحادیه جهانی کشتی

 

سایت اتحادیه جهانی کشتی نیز در گزارشی به بازتاب ششمین قهرمانی تیم ایران در رقابت‌های جام جهانی پرداخت.

 

در این گزارش که در صفحه نخست سایت اتحادیه جهانی قرار گرفته است، به پیروزی مجدد تیم کشتی آزاد ایران برابر آمریکا در دیدار فینال جام جهانی اشاره شده است.

 

همچنین گزارشی از پیروزی‌های کشتی‌گیران دو کشور در مسابقه فینال، از جمله عملکرد عالی مسعود اسماعیل‌پور مقابل لوگان استیبر قهرمان کشتی آزاد جهان، پیروزی جردن باروز مقابل کشتی‌گیران ایرانی و شکست شگفت انگیز حسن یزدانی مقابل تیلور آمریکایی در ادامه این خبر آمده است.

 

در ادامه نیز به تجربه بالای کمیل قاسمی نایب قهرمان المپیک و پیروزی ارزشمند وی مقابل حریف آمریکایی که ششمین قهرمانی پیاپی را برای ایران به ارمغان آورد، اشاره شده است.

 

همچنین نتایج کاملی از مسابقات فینال، رده بندی، کسب مقام پنجم و هفتم به همراه عکس‌هایی از قهرمانی کشتی‌گیران ایرانی در این گزارش آمده است.

همه ما حتما در مورد کشتی تایتانیک و غرق شدن اون چیزایی خوندیم  و دیدیم ولی اینکه چه جوری این کشتی بزرگ که همه اونو جاوید و غرق نشدنی می دونستند 

با کوه یخی برخورد کرد و غرق شد به جز علل فیزیکی که برای غرق شدن این کشتی بیان شده یه علت متافیزیکی هم برای اون بیان شده که  مربوط به نفرین فراعنه هست طبق نوشته های موجود در اهرام مصر اشخاصی که بخواهند به جنازه های مومیایی شده خانواده فرعون نظری داشته باشند به عذابی جاوید مبتلا می گردند که بعضی از مصر شناسان براین باورند که تاتموس سوم یکی از فراعنه مصر جهت ایجاد رعب و وحشت در میان مردم مان ان عصر و جلوگیری از مقبره ها به کاتبان دستور داده بود تا در کتیبه های  سنگی متن نفرین نامه وی را حک کنند 


در سال 1911 میلادی تاجری فرانسوی به نام رنه موروا که در کشور انگلستان به کار تجارت اشیای قدیمی مشغول بود و در زمینه صنعت کشتی سازی نیز سرمایه گذاری می کرد به همراهی کاپیتان اسمیت ومهندس اندروز به مصر می روند بر حسب تصادف در انجا شاهد خرید و فروش تابوتی قدیمی متعلق به معبد امون  می شوند 

که در قرعه کشی شرکت می کنند و این تابوتو خریداری می کنند این تابوت ارزش هنری زیادی داشت و دارای حکاکی های نفیسی بود و درون ان جنازه مومیایی شده همسر فرعون شانزدهم مصر بود و دیواره های تابوت از طلا و عاج بر روی سنگ ساخته شده بود موروا از خریدش خوشحال بود و انرا پیک خوشبختی خودش می دانست ولی برخلاف نظرش از زمانی که ان تابوت به زندگی او وارد شد دچار بدبختی ها و تیره روزی های بی شمار شد 


هنوز چند روزی از خرید ان نگذشته بود که بر اثر گرفتگی لوله تفنگش دست راستش مجروح وقطع شد مغازه اش در اتش سوخت و دچار بیماری سل شد و در عرض یک ماه بطور کلی بد بخت و ورشکست شد

مورو اپس از فکر کردن زیاد متوجه تابوتی شد که خریداری کرده بود و با خود فکر کرد که این گرفتاریها درست پس از خریدن این تابوت شروع شده اند و بسراغ ان رفت بمحض نزدیک شدن به تابوت از ترس بر جای خود میخکوب شد غیر قابل باور بود و لی حقیقت داشت موقعیکه انرا خریداری کرده بود ساعتها به تصویری که روی تابوت حکاکی شده بود نگاه کرده بود تصویر دارای لبخند و چشمانی بسته بود . 


اما این بار فرق می کرد چشمان تصویر باز بود و هیچ نشانه ای از تبسم بر ان نبود و گویی با نفرت بر او نگاه می کرد .پس تصمیم به فروش ان گرفت ولی نمی خواست در این کار عجله به خرج دهد و به قیمت پایین بفروشد. در همسایگی خانه او بیوه ثروتمندی بود که از زمان مراجعت او از مصر هر روز به خانه انها می امد و ساعتها در مورد مصر و تمدن کهن با او صحبت می کرد انگونه که بعدها خانم همسایه در اخرین ساعات مرگش به کشیشی که به بالینش حاضر شده بود گفت که وقتی به خانه موروا رفتم دیدم که او بر جای خود خشک شده و به چشم های تصویر روی تابوت خیره شده 


اولش فکر کردم در همان حالت مرده است ولی زمانیکه نزدیک شدم متوجه لرزش خفیف بدنش شدم فهمیدم دچار شوک شدیدی شده پشتش را مالیدم و به زور یک فنجان قهوه به او خوراندم . پس از بیست دقیقه موروا به حالت عادی برگشت و با گریه گفت چشمان تصویر باز شده و روح ملکه در این اتاق قدم می زند من که به بد شانسیهای یک ماه قبل او واقف بودم گفته هایش را از روی فشار عصبی دانستم و برای انکه خونسردی و ارامش را به او باز گردانم گفتم: در مورد مومیایی تو اشتباه می کنی و برای اینکه خیالت ازین بابت راحت باشد من حاضرم انرا به قیمت خوبی از تو بخرم 


انتظار برخورد شدیدی از جانب وی را داشتم چون دو هفته قبل در مورد فروش ان صحبت کرده بودیم وی برخورد تندی نشان داده بود با شنیدن این حرف جان تازه ای پیدا کرد و بدون انکه مبلغ پیشنهادی را بشنود گفت باشد انرا به تو فروختم  در ان لحظه خیلی احساس خوشحالی می کردم ولی ای کاش هرگز انرا نخریده بودم. موروا با فروش تابوت تمامی بدبختی هایش را نیز به خانم بیبسکو انتقال داد.همانروز ورود مادرش از پله ها سقوط کرد و نخاعش قطع شد مردی که قرار بود با او ازدواج کند بی هیچ بهانه ای کنار کشید و او را تنها گذاشت مرغ و خروسهایش بصورت دست جمعی مردند . سه سگ گرانبهایش در یک لحظه هار شدند و بطرف یکدیگر حمله کردند و در نهایت انها را با تیر خلاص کردند و خود خانم بیبسکو هم به بیماری جذام مبتلا شد و با زجر فراوان در گذشت.


کشیش تگنر که در اخرین لحظات بالای سر خانم بیبسکو بود پی به این راز مخوف برد و پاپ اعظم را در جریان امر گذاشت و طبق دستور کلیسا می بایست هر چه زودتر به اهرام مصر باز گردانده شود و ماموریت انتقال ان به کشیش سپرده شد. موروا دو روز بعد از مرگ خانم بیبسکو در گذشت و تحقیقات بعدی نشان دادند که فروشنده اصلی نیز چندی قبل بر اثر یک اشتباه فوت کرده است. اما مادر علیل خانم بیبسکو که تنها وارث وی بود اعلام کرد که جنازه مومیایی و تابوت انرا به موزه مردم شناسی لندن اهدا می نماید . مسئولان این موزه با خوشحالی قبول کردند و انرا به موزه انتقال دادند


فاجعه های پیش بینی نشده  ان مومیایی پایانی نداشت و برای دست اندر کاران ان موزه نیز درد سرهایی  فراهم کرد بعنوان نمونم نقاش ایتا لیایی بنام امیل کانتینی در طول شش ماه تلاش چندین بار خواست از تصویر ملکه مصری تابلویی تهیه کند و هر بار بدلایل نا معلومی موفق نشد و اخرین بار که تصویر را تمام کرد و سوار درشکه شد تا انرا به گالری نقاشی اش ببرد در بین راه ناگهان چیزی متحرک و سفید از اسمان بر بالای سر درشکه نمایان شد و موجب رم کردن اسبها شد و تابلو کاملا تخریب شده بود و فقط چشمهای ان سالم مانده بودند که به وضع تمسخر امیزی بوی می نگریست. 


اتش سوزی موزه لندن نیز در سال 1911 یکی از رویدادهایی است که هنوز علتش مشخص نشده و عده ای بر این باورند که به علت وجود تابوت در این موزه صورت گرفته چرا که در هنگام وقوع فاجعه شبحی را در حال پرواز در بالای این موزه دیده اند. دیگر برای مسئولان موزه جای درنگ نبود و باید از شر این تابوت خلاص  می شدند با تلگرامی فوری موضوع را با موزه مصر شناسی نیویورک مطرح ساختند . پرفسور اچ . دی . زیگلز کارشناس مصر شناسی در ان عصر توانست دست اندر کاران موزه نیویورک را متقاعد سازد که گفته های انگلیسیها از خرافات سر چشمه گرفته است و اخر سر انان در پاسخ به تلگراف اعلام نمودند که ملکه مومیایی شده را با  کشتی تایتانیک به امریکا بفرستند تا در این موزه نگهداری شودو مطمئنا ان ملکه از بودن در کنار سایر نمونه های مصر باستان خوشحال خواهد شد و دست از بازیگوشیهایش بر خواهد داشت. این پایان ماجرا بود و تابوت فوق به کاپیتان اسمیت و مهندس اندروز سپرده شد تا بوسیله کشتی تایتانیک به امریکا برده شود 


این دو تنها کسانی بودند که در انروز از چگونگی خریدو حمل ان با خبر بودند و بنا بر ترسی که از تهمت قاچاق کالا و میراثهای فرهنگی سکوت را تر جیح دادند و کشتی تایتانیک غرق شد و ملکه مصری توانست از دو دشمن قدیمی خود نیز انتقام بگیرد . ایا می توان همه این رویدادها را بر حسب تقاطع زمان و تصادف گذاشت اگر این طور باشد پس موضوع شبح که بارها مشاهده شد چگونه می توان توجیه کرد.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)
 
 ایران توانست در آفریقا به یک قایق بلیدرانر دست یابد که رکورددار سرعت در قایقهای کلاس وزنی خود است. این قایق بار یک فروند کشتی شد. بعد از حرکت، آمریکاییها خبر دار شدند و به تعقیب آن پرداختند و از سوی دیگر ناوگان ایران وارد عمل شد.

پس از نتایج به دست آمده در عملیات کربلای 5 که در آن عراق با همه گونه آمادگی اطلاعاتی، تسلیحاتی و لجستیکی حضور داشت و ایران نیز دو هفته قبل از آن عملیات ناموفق کربلای 4 را به دلیل ارسال اطلاعات ماهواره ای به دشمن (توسط آمریکا) پشت سر گذاشته بود، کشورهای پشتیبان عراق وارد مرحله جدیدی در حمایت های خود از صدام شده و به رویارویی مستقیم با ایران پرداختند.

بیشترین نقش فعال را در این مرحله آمریکایی ها ایفا کردند. به طوری که ایجاد مشکل در مسیرهای صادرات و واردات دریایی، حمله به کشتی های ایرانی، ورود به آب های سرزمینی ایران، حمله به سکوهای نفتی، انهدام ناوهای جوشن و سبلان و از همه بی شرمانه تر، ساقط کردن یک فروند هواپیمای مسافربری ایرباس با 290 نفر انسان بی گناه بخشی از آن اقدامات بوده است. بعد از عملیات کربلای 5 حضور آمریکایی ها بسیار متفاوت از قبل شد. در اوایل سال 66 ، تعداد 85 ناو و شناور آمریکایی در جنگ با ایران حضور فعال داشتند در حالی که تا پیش از این سال حدود 10 فروند فعال بود. در این مقطع حساس، مسوولیت به سپاه واگذار شد تا در این منطقه به اقدامات متقابل و دفاع دست بزند و می توان گفت شکل گیری نیروی دریایی سپاه با حضور آمریکایی ها همزمان شد.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)


در آن زمان قایق های تندرو که شاید معروف ترین آن ها قایق های "عاشورا" باشند، به تنهایی به مین های دریایی، پرتابگرهای راکت 12 تایی 107 میلیمتری با حداکثر برد 5.8 کیلومتر و تیربارهای 7.12 میلیمتری مجهز بودند و راکت انداز آرپی جی و یا موشک های دوش پرتاب سطح به هوا نیز در آنها مشاهده می شد. البته در آن دوران برای کاهش خطای شلیک، راکت ها از فضا نزدیک به سمت کشتی های دشمن شلیک می شد.

از اسفندماه 65 تا پایان جنگ، حدود 100 عملیات مقابله به مثل اجرا شد. ابتدا در مقابل هر شش کشتی مورد تهاجم ایرانی، یک کشتی دشمن مورد تهاجم قرار می گرفت. در سال 66 این نسبت یک به یک شد و در سال 67 در مقابل هر دو کشتی ایرانی، به سه کشتی دشمن حمله می شد و بدین ترتیب استفاده از قایق های تندرو به عنوان دکترین عملیاتی بسیار کارآمد، موثر و کم هزینه در نبردهای دریایی مطرح و تثبیت گردید.

در واقع قایق های تندرو به قدری موفق بودند که شکل گیری نیروی دریایی سپاه بر اساس آنها صورت گرفت و این موفقیت همچنین باعث تحول در دکترین حوزه های مختلف شد. هر چند قایق های تندرو در سایر نقاط دنیا نیز مورد استفاده قرار می گیرد ولی آنچه در ایران اتفاق افتاد و تولید علم محسوب می شود، استفاده از شناورهای تندرو است که در شرایط مختلف دریا، پایداری داشته و توانایی حمل و به کارگیری انواع سلاح را دارند.

پس از جنگ تحمیلی، تلاش برای به خدمت گرفتن بهترین شناورهای تندروی دنیا در کنار توسعه بومی آنها و سایر فناوری های کاربردی نظیر سلاح، ادوات ناوبری و مسیریابی و سامانه های مخابراتی امن آغاز شد و با روندی بی توقف و رو به رشد ادامه یافت. در زمینه های تسلیحاتی، به کارگیری پایدار کننده های هیدرولیکی و سامانه کنترل آتش، باعث شلیک موثرتر راکت 107 میلیمتری از فاصله دورتر و چند کیلومتری (بیشتر از برد سامانه هایی مانند فالانکس) شده و نصب توپ های 23 میلیمتری تک لول نیز آتش سنگین تری در مقایسه با تیربارهای 7.12 میلیمتری ایجاد می نماید.

اما در عصری که در تمام رده ها سلاح موشکی یافت می شود، موشک های کروز کوتاه برد و میان برد دریایی با عملکرد خودکار، شناورهای تندروی ایرانی را حتی از برد توپ های کالیبر بالای ناوهای دشمن دور نگه می دارند. همچنین سطح مقطع کم این قایق ها و سرعت بالای آنها، ترک سریع محل شلیک و عدم فرصت کافی برای پاسخ دشمن را ممکن می سازد. در حال حاضر شناورهای تندروی نیروی دریایی سپاه از متوسط سرعت حدود 55 گره دریایی (نات) برخوردار بوده و شناورهایی با سرعت 60 تا 70 نات نیز موجود است.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)


فرشتگان مرگ؛ از "عاشورا" تا "بلیدرانر"

همان طور که گفته شد، ایده به کارگیری قایق های تندرو به همراه تسلیحات سبک و نیمه سنگین، از دل احتیاجات جنگ و ذهن خلاق نیروهای بومی و با اتکا به توان فنی موجود بیرون آمد. هر چند در آن زمان قایق های تندرو و فاقد تجهیزات پیشرفته ارتباطی، ناوبری و تسلیحات قابل توجه بودند، اما عملکرد موثر آنها باعث حفظ این رده از شناورهای تندروی مختلف با گستره متنوعی از تجهیزات در حال پاسداری در آب های خلیج همیشه فارس شد.

نسل جدید شناورهای تندروی سپاه که با نام "ذوالفقار" معرفی شده است، یک شناور گشت دریایی بوده و بر اساس ایده حمله سریع به کشتی های دشمن طراحی و به موشک های ضد کشتی میان برد و سامانه راداری مربوطه مجهز شده است. موشک ضد کشتی و کروز "نصر 1" با برد 35 کیلومتر پس از قرار گرفتن در خط تولید به فهرست تسلیحات این شناور تندرو اضافه شد که برد دورایستایی بهتری به این شناور در مقابله با تسلیحات ناوهای دشمن می دهد.

کارآیی مناسب، سرعت بالا، مانور سریع و دریانوردی خوب را از ویژگی های نسل جدید این شناور برشمرده اند. بدنه این شناور بر اساس استانداردهای جهانی طراحی و ساخته شده است و از پیشرفته ترین تجهیزات بومی مخابراتی، ناوبری و الکترونیکی برخوردار است. این شناور تندرو به عنوان یکی از پرتعدادترین نمونه های بعد از سال های دفاع مقدس با حداقل 3.75 متر، بردی برابر 320 مایل دریایی داشته و سه سرنشین دارد.

شمشیر سپاه در خلیج فارس

شناور بلیدرانر یکی از پرماجراترین ادواتی است که در سال های اخیر به سازمان رزم نیروهای مسلح کشور وارد شده است. این شناور در اصل به عنوان یک قایق تندروی مسابقه ای طراحی شده بود و رکورددار سرعت در قایق های کلاس وزنی خود و در واقع سریعترین آنها است و پس از این که مورد توجه فرماندهان نظامی سپاه قرار گرفته و از فروش رسمی آن به ایران ممانعت به عمل آمد، تلاش ها برای خرید آن از مسیر غیرمعمول آغاز گردید.

چهار تصویر بعدی مربوط به بلیدرانر و سراج یک هستند

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)


در اوایل سال 1388 پس از خریداری از یک کشور اروپایی، این قایق از طریق یک واسطه در آفریقای جنوبی به کشتی حامل کالا به مقصد ایران تحویل داده شد. هر چند نیروهای امنیتی آمریکا دیر از این ماجرا مطلع شدند اما با اطلاع دادن به نیروی دریایی این کشور، موجبات تعقیب این کشتی توسط یک ناو جنگی در اقیانوس هند را فراهم نمودند.

این ناو جنگی با حرکت در فاصله نزدیک و حتی تا 500 متری، قصد ممانعت از ورود این کشتی به آب های ایران را داشت که با عزیمت یگان اسکورت نیروی دریایی سپاه و رسیدن به فاصله حدود 65 کیلومتری، مجبور به ترک منطقه شد. بدین ترتیب تحریم های یک جانبه آمریکا در این خصوص با وجود روی آوردن به نیروی نظامی بی اثر شد.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)


پیش از این، بلیدرانر تنها در مسابقات قایق رانی شرکت می کرد اما متخصصان صنایع دریایی کشورمان آن را به شناوری با قابلیت حمل راکت اندازهای دریایی 107 میلیمتری 11 لوله ای پایدار شده، رادار جست و جوی دریایی با برد حدود 30 کیلومتر و تیربار 7.12 میلیمتری تبدیل کردند این شناور در آینده به پرتابگرهای موشک و اژدر نیز تجهیز شده و به طور گسترده در خدمت واحدهای عملیاتی در تمام آب های جنوبی ایران قرار می گیرد. بیشینه سرعت این قایق بیشتر از 70 نات (بیش از 130 کیلومتر بر ساعت) است و نمونه تولید شده آن، سراج 1 نامیده شده است.

شناور سراج

شناور سراج 1 شناور تندروی تهاجمی راکت انداز و متناسب با مناطق آب و هوای گرمسیری است. جنس بدنه این شناور فایبرگلاس بوده و مجهز به امکانات بومی مخابراتی و ناوبری الکترونیکی است که در سرعت بالا در داخل کابین، تغیرات ارتفاعی ناشی از حرکت بر روی آب و صدای زیاد احساس نمی شود. همچنین در شرایط طوفانی دریا، سرنشینان آن شدت امواج را احساس نخواهند کرد.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)


این شناور در زمینه های مختلفی چون حفظ تعادل در سرعت بالا، رفتار مناسب عملیاتی در شرایط گوناگون و قدرت موتور بالا در کنار طراحی و ساخت بدنه مناسب از ویژگی های قابل توجهی برخوردار بوده و توان دریایی ایران را افزایش می دهد. بدنه شناور سراج در نوع خود کم نظیر بوده و به نیروی دریایی ایران توان بسیار بالایی را اضافه خواهد کرد.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)


شناور یامهدی

قایق تندروی "یامهدی" یک شناور بدون سرنشین پرسرعت، مجهز به حسگرهای مختلف و دارای سه مقر پرتاب راکت است. این شناور با بدنه کامپوزیتی دارای سطح مقطع راداری پایین بوده و می تواند به صورت کنترل از راه دور هدایت شود. "یامهدی" بر اساس یک قایق سرنشین دار دونفره گشتی ساخته شده و شناوری "اثرسطح محسوب می شود که دارای ویژگی هایی از طرح قایق های کاتاماران بوده و توان حرکت سریع در دریای مواج را دارد.

گفتنی است که شناورهای تندروی کنترل از راه دور اخیرا توسط رژیم صهیونیستی نیز در خلیج فارس به کار گرفته شده است. استفاده از شناورهایی با سامانه های پردازشگر و هوشمند و بدون سرنشین، امکان به کارگیری تسلیحات راکتی را در مناطق عملیاتی افزایش داده و خطرات نیروهای انسانی در استفاده از سلاح  های کوتاه برد را به نحو چشمگیری کاهش داده است.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)


"یامهدی" دارای طول 11.9 متر، عرض 3.1 متر و ارتفاع 1.5 متر با آبخور 65 سانتی متری است. جرم آن 5.8 تن بوده و دارای دو موتور 660 اسب بخار است که آن را به سرعت 50 نات برابر 92.5 کیلومتر بر ساعت (25.69 متر بر ثانیه) می رساند.

قایق پرنده "باور" 

قایق های پرنده یا ادوات اثرسطحی نوعی از وسایل دوزیست آبی- هوایی محسوب می شوند که ضمن دارا بودن قابلیت نشستن و بلند شدن از روی آب، با طراحی خاص خود از پدیده اثرسطحی استفاده کرده و قابلیت های عملیاتی خود را افزایش می دهند.

با توجه به طراحی ویژه این وسایل می توان گفت که قایق پرنده هواپیمایی نیست که به آن قابلیت آب نشینی داده اند بلکه (از نظر انتظارات عملیاتی) قایقی است که به آن قابلیت پرواز در ضمن استفاده از یک پدیده فیزیکی ساده را داده اند.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)


از جمله مزیت های یک قایق پرنده این است که هر منطقه ای در دریا می توان محل آغاز ماموریت آن باشد و در صورت لزوم در هر منطقه ای فرود آمده و در عوارض ساحلی خود را پنهان کند. این نوع وسایل پس از جنگ جهانی دوم مورد توجه واقع شدند و اولین نمونه های عملیاتی آنها ساخت شوروی سابق بوده است.

وجود قایق پرنده ایرانی "باور" برای نخستین بار در پنجمین روز از رزمایش پیامبر اعظم در فروردین ماه سال 85 اعلام شد. هر چند این خبر در آن زمان بازتاب بسیار بالایی توام با اظهار شگفتی از توان کشورمان در ساخت این وسیله داشت اما پس از تحویل تعداد 12 فروند از آن در مهرماه سال 1389 تحت هدایت خلبانان آموزش دیده که بیانگر عملیاتی شدن کامل "باور" بود، برخی عناصر مغرض که همواره سعی در مخدوش جلوه دادن توانمندی های بومی کشور را دارند، این بار نیز وارد عمل شده و با دستاویز قرار دادن شباهت باور 2 و یک نمونه ساخت شوروی سابق، سعی در بی ارزش کردن این دستاورد مهم داشتند.

سرعت قایق پرنده باور 185 کیلومتر بر ساعت (100 نات) تا بیش از 190 کیلومتر بر ساعت بوده و ارتفاع پروازی معمول آن یک تا 5 متر و تا سقف چند ده متر عنوان شده است.

سریعترین قایق تندروی جهان در نیروی دریایی ایران (+ تصاویر)
 

باور 2 محصول سازمان های صنایع دریایی و هوایی و دانشگاه صنعتی مالک اشتر وزارت دفاع، یک پرنده اثرسطحی است که ماموریت گشت زنی و شناسایی بر روی دریا را انجام می دهد. آنچه تا به حال در رابطه با تجهیزات و تسلیحات باور 2 اعلام شده است عبارت است از: برخورداری از دوربین های مختلف دید در روز و شب با قابلیت های ارسال بی درنگ اطلاعات و همچنین حمل تیربار، ضمن این که عنوان شده است که در آینده نزدیک راکت و موشک های ضد شناور نیز به این قایق پرنده افزوده خواهد شد.


یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت .


دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»


وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:


پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.


پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.


پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.


سپس پوسترها را در همه جا چسباندم.


دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»


وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم،  سپس دوم و بعد اول را دیدند.!!!!

من یوسف هستم از یکی از شهر های شمال کشور راستش داستان عشق من داستانی نیس که تو دانشگاه و.. 

شروغ بشه داستان عشق من داستان یه عشق خانوادگی هستش عشقی که دارم

بدجور دارم تاوانش رو میدم من تنها یه عمو دارم که عموم هم سه تا دختر داره راستش من از بچگی با دخترای عموم هم بازی بودم و یه جورایی با اونا بزرگ شدم و یک سال هم از دختر بزرگ عموم بزرگترم تا سن نوجوانی و قبل از اغاز دانشگاه و کنکور من با دخترای عموم مثه خواهر برادر بودیم دختر عموم ها اسماشون زهرا که بزرگترشون بود و یکسال از خودم کوچکتر بود وسطی سمانه بود که دوسال از خودم کوچکتر بود و پریا هم شش هفت سالی کوچکتر بود حالا بگذریم خانواده ما از لحاظ مالی خانواده معمولی بود و خانواده عموم هم مثه ما بودن من تو دبیرستان رشتم تجربی بود ولی دوس داشتم دانشگاه یه رشته خوب قبول بشم و.. 


من یکسال کنکور با همه فامیل قطع رابطه کردمو شروع کردم بهودرس خوندن و خوشبختانه یکی از بهترین رشته ها رو تو تهران قبول شدم اونسال خودموواماده کردم که برم تهران و دانشگاهو...اومدم تهران دانشگاه تقریبا خوش گذشت ترم اول که برگشتم خونه دیدم رفتار زهرا عوض شده و یه جورایی زیادی باهام صمیم شده قبلنا هاوهم صمیمی بود ولی از نظرم اینبار فرق میکرد زهرا دختر خیلی زیبایی بود حتی اون موقع هم خیلی خواستگار داشت 

ولی باباش اجازه ازدواج بهش نمیداد یعنی خودشم نمیخواست از رفتار زهرا خیلی جا خورده بودم ولی خب گفتم شاید برا اینکه یه مدت اینجا نبودم اینطوری شده بعد ظهرش خواستم برم بیرون دم در سمانه رو دیدم بعد از احوال پرسی سمانه رفت بعد از رفتنش حس عجیبی بهم دست داد همش تو فکر سمانه بودم سمانه دختر خیلی با اخلاقی بود خیلی از اخلاقش خوشم میومد و خب قیافش زیاد خوشکل نبود اما اخلاقش جای قیافشو گرفته بود از اون روز به بعد سمانه بدجور تو ذهنم بود همش به سمانه فک میکردم هربار سمانه رو میدیدم اروم میشدم اما وقتی نبود.

تمام ذهنم اشوب بود دوباره من رفتم دانشگاه برای ترم دو تو دانشگاه هم فکر سمانه رهام نمیکرد بدجور دلم براش تنگ شده بود سمانه رو دوس داشتم خیلی. 

اما روم نمیشد بهش بگم که بهش علاقه دارم میترسیدم اون بهم علاقه نداشته باشه و بره به بقیه بگه و... 


گفتم صبر می کنم بره دانشگاه بعد بهش میگم سه سال صبر کردم تو این سه سال زهرا سال دوم رو دانشگاه میگذروند و سمانه هم سال اول. به هر بدبختی بود این سه سالو گذروندم و تو این سه سالم سعی کردم یه جورایی دل سمانه رو بدست بیارم بعد از گذشت سه سال روز سیزده به در بود ما با خانواده عموم رفتیم بیرون وقتی رفتیم بیرون قبلش تصمیم گرفته بودم امروز هرجور شده باید به سمانه بگم خلاصه ما رفتیم بیرون بعد از نهار هرکی راهی سمتی شد تا هوایی بخوره من گفتم سمانه میایی بریم قدم ببزنیم گفت اره اتفاقا دوس دارم هواییم عوض کنم زهرا با زن عموم و مادرم رفته بود منو سمانه هم رفتیم قدم بزنیم اولاش یکم در مورد دانشگاه و.. حرف زدیم بعدش گفتم سمانه من نیومدم اینجا این حرفا رو بگم راستش یه حرفی هست چند سالی تو دلمه میخوام بهت بگم سمانه رنگش پریده بود 


گفت چه حرفی؟؟ گفتم سمانه من الان سه ساله بهت علاقه دارم و این سه سالم صبر کردم که بری دانشگاه و بتونی عاقلانه تر در مورد من تصمیم بگیری راستش من دوس دارم رابطمون جدا از یه رابطه دختر عمو پسر عمو یه رابطه صمیمی تر باشه سمانه گفت ببین یوسف فورا زدم تو حرفش گفتم الان جوابمو نده برو خونه فکراتو بکن بعدش با اس جوابمو بده گفت باشه دیگه هیچ حرفی بین منو سمانه زده نشد و فضا کاملا ساکت بود رسیدیم پیش مامان بابا و... زهرا گفت کجا رفتین گفتم رفتیم یکم قدم زدیم خلاصه سیزده به در تموم ش د و اومدیم خونه شب همش استرس داشتم و منتظر پیام بودم تا اخر شب هیچ اسی نداد نزدیکای دوازده شب بود تو تختم بودم که یه اس برام اومد مثه برق گرفته ها از جا پریدم گوشیمو باز کردم سمانه اس داده بود نوشته بود خوابیدی عشقم؟ 

منم گفتم عشقم؟ قبول کردی؟؟ گفت قبول کردم که گفتم عشقم سمانه اونشب گفت اونم یک سالی میشه منو دوس داره و نمیتونسته چیزی بگه خلاصه رابطه منو سمانه شروع شد با هم خیلی صمیمی شدیم جونم به جونش بسته بود و اونم همینطور نزدیک دوسال گذشت یه شب سمانه زنگ زد ج دادم دیدم داره گریه می کنه گفتم.عشقم چی شده گفت حواسم نبود زهرا گوشیمو گرفته بود دستش و تمام اس هامونو خونده واز رابطمون خبر داره گفتم اینکه گریه نداره خودم فردا باهاش حرف میزنم گفت بحث این نیس هرچی از دهنش در اومد بهم گفت اونشب ارومش کردم و تصمیم گرفتم صبح با زهرا حرف بزنم صبح زود بلند شدم به زهرا زنگ زدم ج نداد بهش اس دادم گفتم الان میام دم خونتون بیا پایین باهات حرف دارم رفتم دم خونشون زهرا دم در بود سوار ماشین شد. خیلی عصبی بود گفتم چیه چرا عصبی هستی؟ گفت چرا نباشم تو به چه حقی با سمانه رابطه داریو.. منم گفتم من سمانه رو دوس دارم بعد از دانشگاهم میام خواستگاریش بعد زهرا گفت پس من چی؟ گفتم یعنی چی تو چی؟ گفت یوسف تو نمیدونی من چند ساله دارم. تو رو مثه بت میپرستم ولی ترسیدم بهت بگم اما دیشب که جریانتو فهمیدم خیلی ازت دلخورشدم دنیا داشت دور سرم میچرخید زهرا گفت یوسف من نمیدونم تو باید فقط مال من بشی گفتم خفه شو من سمانه رو دوس دارم گفت بیجا می کنی اعصابم خیلی خورد بود زدم روترمز به زهرا گفتم برو پایین اونم رفت زهرا رو پیاده کرده رفتم سمت یه پارک اونجا داشتم به بدبختی هام فک میکردم که چیکار کنم از طرفی منو سمانه خیلی همو دوس داریم.


از یه طرفم زهرا خواهرش منو دوس داره به شانس خودم لعنت فرستادم تصمیم گرفتم به سمانه چیزی نگم چون اگه میگفتم مطمئن بودم تنهام میذاره به زهرا زنگ زدم گفتم ببین زهرا سمانه نباید از علاقه تو به من خبر دار بشه اگه خبر دار بشه دیگه منو نمیبینی گفت به شرطی که با من ازدواج کنی من گفتم باشه هرجوری بود زهرا رو ساکت کردم تا درسم تموم شد بعد تموم شدن درسم تصمیم گرفتم خودم به سمانه بگم با سمانه حرف زدم. همه چی رو بهش گفتم قهر کرد رفت نزدیک دو هفته ازش خبر نداشتم بهش اس دادم گفتم. امیدوارم منطقی فک کنی و بدونی من تو رو دوس دارم نه زهرا رو سمانه خودش زنگ زدگفت یوسف بخوا منم تو رو دوس دارم ولی خواهرمو چیکار کنم اون تو رو خیلی دوس داره و بخواد مانع کاری بشه مطمئن باش میشه بهش گفتم تو پشت من باش من خودم همه چی رو حل می کنم بهش گفتم هستی؟ فت اره ازش خداحافظی کردم به زهرا زنگ زدم گفتم زهرا باید باهات بحرفم رفتم با زهرا حرف بزنم گفتم زهرا ازدواج من با تو محاله زهرا گفت باشه راستش منم هرچی فک کردم نتونستم ببینم خواهرم درد بکشه و.. خیلی تعجب کردم از حرفاش گفتم راست میگی؟؟ 


یعنی بیخیال من میشی گفت اره ازش تشکرکردم و به سمانه اس دادم هر دو خیلی خوشحال بودیم من سربازی نرفته بودم باید میرفتم. فورا رفتم دفترچه گرفتم که سربازی رو تموم کنمو بعدش دیگه با سمانه ازدواج کنم روزی که قرار بود من برم سربازی قبلش تنهایی با سمانه حرف زدم هر دو خیلی گریه کردیم. چون دلم براش تنگ میشدو اونم همینطور سربازی هم اجازه نمیدادن گوشی ببریم موقعی که سربازی بودم خیلی بهم سخت میگذش چون از سمانه خبر نداشتم بعضی مواقع از تلفن پادگان باهاش میحرفیدم ولی خب بازم جواب دل تنگیمو نمیداد شش ماه از سربازیم گذشت یه روز اومدم از تلفن پادگان به سمانه زنگ زدم خاموش بود صد بار امتحان کردم بازم خاموش بود خیلی نگرانش بودم بدجور بی قرار بودم دو روز گذشتبازم خاموش بود زنگ زدم خونه خودمون به مامانم گفتم عموم اینا چطورن گفت خوبن از مامان خداحافظی کردم زنگ زدم خونه عموم زن عموم ج داد سلام کردم و بعد از احوال پرسی گفتم سمانه خونس گفت اره گفتم حالش چطوره گفت خوبه گفتم چه خبرا گفت خبر خاصی نیس فقط یه خبرخوب هستش گفتم چی گفت یکی ازدواج کرد گفتم زهرا ازدواج کرد با خوشحالی گفتم زن عموم گفت نه بابا سمانه بهش اجازه نداد خود سمانه ازدواج کرد 


گفتم با کی گفت با یکی از پسرای دانشگاه اخر هفتم نامزدیشه میایی دیگه؟؟ جلو زن عموم به روم نیاوردم گفتم سعی می کنم ازش خداحافظی کردم بغض خیلی بدی گلومو گرفته بود و سرم پر بود از سوالای بی جواب که سمانه منو دوس داشت چرا؟؟ این چرا ها داشت داغونم میکرد فرداش زنگ زدم زهرا بهش گفتم زهرا به سمانه بگو گوشیشو روشن کنه باهاش کار دارم نیم ساعت دیگه بهش میزنگم گوشیش روشن باشه تلفنو قطع کردم داغون بودم بعد از نیم ساعت زنگ زدم گوشی سمانه تلفنش روشن بود سمانه جواب داد اولش چیزی نگفت گفتم سلام بی معرفت چه خبر از همسرتون شنیدم همکلاسیته گفت تو از کجا میدونی گفتم خفه شو مهم نیس من از کجا میدونم مهم اینه که از دل من خجالت بکش اخه برات چی کم گذاشتم گفت بخدا اینطور نیس تو هیچی نمیدونی بدجور گریم.


گرفت تلفنو قطع کردم رفتم یه گوشه پادگان تا تونستم گریه کردم اون هفتم نرفتم خونه چون میدونستم نامزدیه سمانه هستش اگه برم داغون میشم نزدیک دو ماه نرفتم خونه دیگه مادرم اینقد اصرار کرد که برگردم بخاطر مادرم ۱۰ روز مرخصی گرفتم رسیدم خونه دوس نداشتم از خونه برم بیرون چون نمیخواستم با خانواده عموم برخورد کنم روز چهارم تنها خونه بودم که زنگ در رو زدن رفتم درباز کردم دیدم سمانه پشت در هستش در محکم کوبیدم بهم و اومدم داخل سمانه بازم زنگ زد اینقد زنگ زد که مجبور شدم رفتم در رو باز کردم اومد تو گفت این رفتارا یعنی چی خجالت نمیکشی یهو کنترل از دستمم خارج شدیکی محکم زدم تو گوشش گفتم خجالتو تو باید بکشی که منو به این حال و روز انداختی گفت فک می کنی من حال و روزم خوشه میدونی از ون روز تا حالا چی میکشم دارم نابود میشم 


گفتم اره برا همینه ازدواج کردی گفت اخه احمق اگه دست خودم بود مگه ازدواج میکردم گفتم یعنی چی؟ 

گفت من نمیخواستم ولی زهرا کاری کرد که من مجبور بشم باهاش ازدواج کنم 

گفتم یعنی چی گفت وقتی سعید اومد خواستگاریم مامان بابام خیلی از سعید خوششون اومده بود قرار بود دو روز بعد ج بدن بابام بخاطر اینکه زهرا ازدواج نکرده بود میخواست جواب رد بده که زهرا گفت بابا جون من مشکلی ندارم اگه میدونین پسر خوبیه قبول کنین و.. زهرا اون دو روز کاری کرد که من هرچی مخالفت میکردم مامان بابا میگفتن نه تو حتما باید با سعید ازدواج کنی حتی یه کتک مفصلم خوردم بابام به اونا زنگ زد و جواب مثبت داد بخدا دیگه خجالت میکیدم تو چشات نگاه کنم خطمو خاموش کردمو...  

گفتم پس چرا اوقتی اومدن قبلش به من زنگ نزدی؟ 


گفت تو که گوشی نداشتی اونجا گفتم احمق من که گوشی نداشتم ولی زنگ میزدی پادگان گفت بخدا فک میکردم نمیشه نزدیک یکی دو ساعت سمانه تو بغلم بود خیلی گریه کردیم کارمون به حق حق کشیده بود زنگ در رو زدن فورا بلند شدیم چشامونو پاک کردیم رفتم درو باز کردم مامانم بود اومد داخل سمانه رو دید باهم احوال پرسی کردن مامانم از چهره سمانه فهمید گریه کرده 

گفت دخترم چرا گریه کردی؟

ترسیدم سمانه چیزی بگه که گفت هیچی زن عمو جمعه عروسیمه برا همین گریه کردم الانم اومدم کارت عروسی رو بدم و برم کارتوش داد به مامانم خواست بره گفت یوسف یه لحظه میایی دم در رفتم دم در گفت یوسف خودت میدونی منو تو دیگه بهم نمیرسیم ولی تو رو خدا تا بعده عروسیم نرو سراغ زهرا نمیخوام فعلا مشکلی پیش بیاد تورو خدا. مامانم داخل بود دم در برا اولین بار سمانه رو بوسیدم ولی داغون شدم گفت طمئن باش فقط تو صاحب قلبمی و فرا رفت یگه نذاشت من حرفی بزنم تنها چیزی که میدونستم این بود که از چشام فقط اشک میومد ابی به صورتم زدم و رفتم تو خونه مامانم اشپز خانه بود فورا رفتم تو اتاقم رفتم زیر پتو تا تونستم گریه کردم یهو خوابم برد بلند شدم دیدم ساعت چهار بعد از ظهره چشام باد کرده بود مامانم گفت خودتو حاضر کن بریم بیرون براعروسیه سمانه لباس بگیری گفتم نه مامان جون من برمیگردم پادگان گفت هنوز که ده روز نشده بخدا نمیذارم بریو.. دیگه مامانم اینقد فشار اورد که قبول کردم رفتم لباس گرفتم و... 


روز جمعه با خانواده رفتیم تالاری که گرفته بودن تو راه بدجوری دلم میلرزید رفتیم توتالار نشستیم سمانه و سعید نیومده بودن هرچی دنبال زهرا گشتم نبودن رن عموم گفت با


سمانه هستش خلاصه صبر کردم تا سمانه رو اوردن اون لحظه وقتی سمانه اومد داخل نتونستم بلند بشم پاهام کاملا بی حس بود به زور جلو چشامو گرفتم که ازش اشک نیاد یکم که حالم خوب شد رفتم سوار ماشین شدم زدم بیرون تا تونستم به حال بدبختیم گریه کردم تا اینکه بابام زنگ زد گفت کجایی گفتم الان میام سوار شدم برگشتم سمت تالار وارد شدم دیدم زهرا چسبیده به سمانه تکون نمیخوره یهو چشمش به من افتاد براش دست تکون دادم گفتم بیا باهات کار دارم زهرا هم اومد رفتیم بیرون پشت تالا نخواستم مردم حرفامونو بشنون یا ببینن همین که تنها شدیم تمام زورمو خالی کردم تو دستم کشیدم زیر گوش زهراا. زهرا افتاد زمین بلند شد کنار لبش خون اومده بود گفت احمق چیکار می کنی گفتم راحت شدی؟ 


اگه تو پست نبودی الان من دست سمانه رو گرفته بودم ولی زهرا خانم اینو بدون درسته منو سمانه قسمت هم نشدیم ولی مطمئن باش تا زنده ایم دلمون پیش همه و کس که بدبخت میشه تویی دیگه هیچی نگفتمو اومدم تو تالار زهرا هم بعد از نیم ساعت اومد تو تالار موقع خداحافظی زهرا پیش سمانه بود منم رفتم خداحافظی کردم با صدای بلند طوری که زهرا بشنوه گفتم سمانه جخت بشی که سمانه هم گفت ممنون یوسف جونم 

اومدیم خونه از اون روز تا حالا من هر وقت سمانه رو با سعید میبینم داغ دلم تازه میشه این داستانو برا این فرستادم که زهرا خانم شما هم یکی از این خواننده های این وب هستی و به احتمال زیاد داری داستان پسر عمو و خواهرتو میخونی فقط میخوام بگم باید خجالت بکشی از کاری که با خواهرت کردی از همه دوستان گل مخصوصا ارشیای عزیز که میدونم چقد برام زحمت کشید و چه شبایی تا دو شب نشست و حرفامو گوش کرد و ارومم کرد خیلی تشکر می کنم و امیدوارم جواب محبت هاتو بدم و ارزو می کنم این بشه کلبه ایی برا دلشکته های این سرزمین.


 خداحافظتون. یوسف 

منبع: برنامه اندروید داستان شب

http://play.google.com/store/apps/details?id=com.peyman.dastan

از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بیپایانی را ادامه می دادند.

 

زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.

 

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.

 

یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.

 

در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم...»

 

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت.

 

بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود.

 

صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند.

 

همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.»

 

نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.»

 

در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.

منبع: برنامه اندروید داستان شب

http://play.google.com/store/apps/details?id=com.peyman.dastan

امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبی دنیای ما. یک روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم وامروزبه خاطر طلاقش خوشحالم.


ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.انها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو و بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.


7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.


دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید منصور کنار پنچره دانشگاه ایستا ده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می کرد. منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد ژاله داشت وارد دانشگاه می شد. منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام کرد ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی.بعد سکوتی میانشان حکم فرما شد منصور سکوت رو شکست و گفت : ورودی جدیدی ژاله هم سرشو به علامت تائید تکان داد.منصور و ژاله بعد از7 سال دقایقی باهم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند درخت دوستی که از قدیم میانشون بود بیدار شد .از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبدیل شد به یک عشق بزرگ، عشقی که علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت


منصور داشت دانشگاه رو تموم می کرد وبه خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنچ ماه سور و سات عروسی آماده شد ومنصور ژاله زندگی جدیدشونو اغاز کردند. یه زندگی رویایی زندگی که همه حسرتشو و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد.


ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت.

در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند بیماری ژاله ناشناخته بود.

اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم برد وژاله رو کور و لال کرد.منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشکان انجا هم نتوانستند کاری بکنند.

بعد از اون ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش کتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت.


ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغیر کرد منصور از این زندگی سوت و کور خسته شده بود و گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد.منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بلاخره تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده.در این میان مادر وخواهر منصور آتش بیار معرکه بودند ومنصوررا برای طلاق تحریک می کردند. منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر کار یه راست می رفت به اتاقش.حتی گاهی می شد که دو سه روز با ژاله حرف نمی زد.


یه شب که منصور وژاله سر میز شام بودن منصور بعد از مقدمه چینی ومن ومن کردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعتی بهتر بگم نمی تونم. می خوام طلاقت بدم و مهریتم....... دراینجا ژاله انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت وبا علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.


بعد ازچند روزژاله و منصور جلوی دفتری بودند که روزی در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتی پائین آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند.منصور به درختی تکیه داد وسیگاری روشن کرد وقتی دید ژاله داره میاد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم بعد عصای نایینها رو دور انداخت ورفت.و منصور گیج منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد.


ژاله هم می دید هم حرف می زد منصو گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا باهام بازی کردی..منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله.وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دکتر و یقه دکتر و گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم. دکتر در حالی که تلاش می کرد یقشو از دست منصور رهاکنه منصور رو به آرامش دعوت می کرد بعد از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد. وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف کرد دکتر سر شو به علامت تاسف تکون داد وگفت:همسر شما واقعا کور لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی وگفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتیشو بدست آورد.همونطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم.سلامتی اون یه معجزه بود. منصور میون حرف دکتر پرید گفت پس چرا به من چیزی نگفت.دکتر گفت: اون می خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه. منصور صورتشو میان دستاش پنهون کرد و به بی صدا اشک ریخت فردا روز تولدش بود. 

منبع: برنامه اندروید داستان شب

http://play.google.com/store/apps/details?id=com.peyman.dastan

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:


تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….


ای کاش این کار رو کرده بودم !!! 

منبع: برنامه اندروید داستان شب

http://play.google.com/store/apps/details?id=com.peyman.dastan